- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
میسوزم و چون آتشی در احتراقم آه ای اجـل از چه نمیآیی سـراغـم این دشت نیت کرده یارم را بگیرد ای مرگ مرهم شو بر این زخم فراقم بـا اشـتـیـاق دیـدن او زنــده مـانـدم آخر چه خواهد کرد غـم با اشتیاقـم بـوی جـدایی میوزد در این بیابان از رفتنت حرفی مزن چشم و چراغم از لحظهای که پا دراین صحرا نهادیم هر لحـظـه من دلـواپس یک اتفـاقم جان یکی را تیر و خنجر میستاند جان یکی را تشنگی، جان مرا غـم اینجا سرت را روی نی میبینم آخر آتـش بـگـیـرد دامـن گـلهـای بـاغـم با خندهاش دشمن نمک ریزد به زخمم تنهاییات داغی شده بر روی داغم
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا
حال و روزش با نوای عشق بهتر میشود هرکه چشمش در میان روضهها تر میشود این دل سنگم که جای خود،شنیدم از کسی ریگ های دشت با نام تو گـوهـر میشود نوکری پستم ولیکن دلخوشم ازاینکه من روزگـارم با غـلامـی شـمـا سـر میـشود از شما دورم ولی شب های جمعه این دلم میپـرد تا صحـن تو، مثل کبـوتر میشود با نـوای یا حسین و ذکـر شـور یا حـسن دل اسـیــر نـام هـای دو بـرادر مـیـشـود کاروان را باز گـردان ای عزیز فـاطمه در همین جا قلب زینب زار و مضطر میشود بـاز گـرد آقـا که با دست پـلـیـد حـرمـلـه غـنچـۀ شش مـاهـۀ بـاغ تو پرپـر میشود دخترت بی سایبان و خواهرت بی همسفر جعفرت بیپیکر و عون تو بیسر میشود چـند روز بعـد در این سرزمین پُـر بـلا صحبت از دزدیدن خلخال و معجر میشود چند روز بعد در گـودال بین تـیغ و تـیر حنجـرت درگـیر با تیـزی خنجـر میشود
: امتیاز
|
زبانحال سید الشهدا علیه السلام در هنگام ورود به کربلا
منایی از منای حاجـیان زیـبا تر است اینجا مران ای ساربان محمل که حج اکبر است اینجا مران ای ساربان محمل که میبینم به چشم دل روان بر شانهام خون از گلوی اصغر است اینجا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست این خاک، این غبار پُر از غم مزار کیست آن تـل، تـلِّ خــاکـی و گـودی پـشـت آن جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست با من بگو که آن همه نیزه برای چیست یا آن سپـاه دشنـه به فکـر شکـارِ کیست وای از رباب حـرمـله اینجا چه میکـند وای از رباب حـرمله در انـتظار کیست آن نـیـزههـای مـرد کُـش سهـمـگـیـن او سهـم گـلـوی مثل گـل شیـر خوار کیست بـرگـرد تـا به گـریـه نـگـویـم کـنـار تـو این زخـمهای بیـشتـر از بیشمار کیست برگرد تا که نـشنـوی از کوفـیان که این ناموس بیبـرادر و محـمل سـوار کیست
: امتیاز
|
زبانحال سید الشهدا علیه السلام در هنگام ورود به کربلا
به گوشم میرسد هر لحظه آوای خدا اینجا مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا شما حجاج بیت الله خون هستید و میبینم که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
اینجا بهشت سرخ بدن های بی سـر است اینجا نگــارخــانـۀ گــل های پـرپر است اینجا منا و مشعر و بیت الحــرام ماست اینجا حــریــم قــرب شهیدان داور است اینجــاست قـتـلـگــاه شـهـیــدان راه حـق اینجا مزار قاسم و عباس و اکبــر است اینجا به جـای جـامــۀ احــرام مـا به تـن زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است اینجا دو طفل زینـبـم افتد به روی خاک اینجا به روی سینۀ من قبر اصغر است این جا برای پیکــر صد چــاک عاشقان گرد و غبار کرب و بلا مشک و عنبر است اینجــا چو آفـتــاب سـرم بــر فــراز نـی بر کودکان در به درم سایه گـستر است اینجـا تــنــم به زیـر ســم اسب، تــوتـیـا اینجا ســرم به دامن شمـر ستمگـر است اینجــا به جـای جـای گـلـوی بُــریــده ام گل بوسه های زینب و زهرای اطهراست ایـنـجا به یــاد الـعــطــش کــودکــان مـن هر صبح و شام دیدۀ میثم، ز خون تر است
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
بلا جویان سفر طی شد بود دشت بلا اینجا فرود آیید از مرکب، بود معـراج ما اینجا اگر ما موسم حج از وطن آواره گـردیدیم چه کاری با صفا، دارد صفایی چون صفا اینجا منم آن باغبان و صد گلستان گل به همراهم که در آتش کِشد گلچین همه باغ مرا اینجا فلک کن میـزبانان را مُـهـیّـای پــذیــرایی که مهمانان رسیدند و شده مهمانسرا اینجا الا ای پور دلبند عــلـی دست خــدا عباس به پای دوست، دستت میشود از تن جُدا اینجا الا ای شبه پیغمبر، زنندت تیغ کین بر سر دو تا فرق تو میگردد شود پشتم دو تا اینجا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
جز غم عشق تو دل آرزوی غــم نکند چـشـم دریــا هـوس بـارش شبـنـم نکند جز تو ای همسفر دختر زهـرا و علی کسی از نـالـه و دلـشـورۀ من کـم نکند ای حیــاتــم ز نـفـس های مسیحـائی تو نـفـسـی ده که هــوای دل من دَم نـکـند از خـدا خواه که در طیّ مسیر غــم تو این قد خم شده را بیش، از این خم نکند شب و روزی نگذشته همۀ عمر به من که دلــم یــاد تـو و یــاد محــرّم نـکـنـد خیمه را در دل صحرای عطش خیز مزن تا که اسبــاب فــراق تو فــراهــم نکند این دعا برلب من هرشب و روزی جاری ست که خــدا سایۀ تو از ســر من کـم نکند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
این جا به غیر از شورهزاری نیست، برگرد در این خزان جای بهاری نیست برگرد دستــم به دامــانت، مكـش دامن ز دستم آرامـشـم این جــا قــراری نیست برگرد دیــدی تمــام نخــل ها ســر نیــزه بودند این باغ جــز ابـر غبــاری نیست برگرد این جا برای سر بریـدن دشت در دشت تیــغ است امّا هیـچ یــاری نیست برگرد از تــیــرهای حــرمـلــه پیــداست حـتّی رحمی به طفل شیرخواری نیست برگرد وقــتــی ز دستت آب مینــوشیــد دشمن دل گفت اینجا چشمه ساری نیست برگرد بــگــذار بــوســم بــوســه گـاه مادرم را آه این گـلــوی نیســواری نیست برگرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
ای مرا از لـحـظـۀ دیــدار تاج سر حسین هم برادر بودی و هم یار هم یـاور حسین هر کجا بُـردی مرا خـرسند می بودم ولی این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین این بیابان بوی هجران و غم و خون میدهد روی برگردان از این صحرای غم پرورحسین گر نــدارد کــربــلا قصد جــدایی بین ما پس چرا جا داده در خود این همه لشگرحسین گـفـتـه بودی میـهـمـانی مـی روم اما بگو میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین آن عــرب با تیــرهای سهمگینش را بگو بر نمیدارد چرا چشم از علی اصغر حسین نیــزه داران گـوئیا بر هم نشانی می دهند از قد و بالای رعنــای علی اکبــر حسین عـده ای در بین نخـلستان کمین بنشسته اند قصدشان باشد گـمانم صید آب آور حسین این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین حیف از این گلها که با خود همسفر آورده ای بیم آن دارم که گردد باغبان پـرپر حسین
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
زمیــن کــربــلا این جاست زینب! دیــار پُـر بــلا این جــاست زینب! تـحـمـل می کـنی؟ گــویــم بــرایت فــراق ما دو تـا این جاست زینب! صــدایــی آشنــا آیــد بــه گــوشــم که مـادر قبل ما این جاست زینب! چه سرهایی شکسته بین این دشت مـسیــر انـبـیــا ایـن جـاست زینب! بـرای خــواب پـنجــاه ســال پیشت دم تـعـبـیــرهـا این جــاست زینب! همان جایی که گـفـتــه «امّ أیـمن» زمیــن نیــنــوا، این جاست زینب! بــزن بــوسه تــمــام سـیــنــه ام را ضریح مصطفی این جاست زینب! همان جــایـی که قــرآن ها بـیـفـتـد به زیر دست و پا این جاست زینب! ببیــن نــرمیِ زیــر حــنــجــرم را فــرود نیــزه ها این جاست زینب! ببـیـن این مهــره های محـکـمـم را ذبـیـحاً بالـقـفـا این جــاست زیـنب! تمــام خــاک این صحـرا خــریـدم همه ســرّ خــدا این جـاست زینب! به مسلــخ پــا گــذاریّ و بــبــیـنـی غسیلاً بــالدّمــاء این جاست زینب! حنا از خون به گـیـسویت بگـیری حجــاب کبــریـا این جاست زینب!
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا
او تــا رسیــد گــریــۀ دنـیــا شـروع شد سیـنـه زنــی عــالــم بــالا شــروع شــد این حس مادرانه كه دست خـودش نبود دلشــوره های زیـنب كبــری شروع شد وقت مــرور خـاطـره هـای گـذشتـه شـد اشك حــرم میــانــۀ صحــرا شروع شد ذكــر حــدیث پیــرهن ســرخ كــودكـی حرف از لباس یوسف زهـرا شروع شد وقتی لبــاس حـنجــر او را خــراش داد صحبت زطشت وحضرت یحیی شروع شد "واللهِ هــاهـنـا ذُبِــح طـفـلُـنـا الـرَّضیـع" دیگــر لهــوف خــوانـی آقـا شـروع شد واللهِ هاهنا سبِی...روضه خوان بس است شــرمنـدگی حضرت سـقــا شــروع شد یك تیــغ كند كــار خـودش را تـمام كرد غــارت نـمــودن تـنـش اما شــروع شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
امروز محــرمـان حــرم سـایــۀ ســرم شــام دهُــم زمــان نـفـس هـای آخــرم امـروز بـیـن حـلـقـۀ شیــران هــاشمی شام دهــم به حـلـقـه زنـجـیــر پیکــرم امروز دختــرک ســر دوش عمو ولی شام دهم به گــریه که عـمـه گــل سرم امروز گـرد چـادر ما را تـکــانـده ای شام دهم به خــون تو آغشته معـجــرم امروز مانده ای که قــرارم شوی ولی شام دهــم به نـیــزه ســواری بــرادرم امــروز تـکّـه خــار ز پایــم در آوری شــام دهــم ز جـسم تو نیــزه در آورم امــروز دختــران تو در خیمه ها ولی شام دهــم در آتش خیـمـه من و خودم
: امتیاز
|
زبانحال اهل بیت در ورود به کربلا
بند بندم همه چون برگ خزان می لرزد کیست اینجا که دلم درد کشان می لرزد بین این دشت پُر از خار چو، طفلان حرم بیشتر قـلـبـم از این لشگـریان می لرزد بار مگشا و مزن خیمه بدین جا که زمین زیر سنگــی شمـشـیـر زنـان می لـرزد خواهرت در غم این خاک چنین میسوزد مادرت از غم این سوز چنان می لرزد بس که بر دست عـلـمدار تو دارند نگاه دختــرت از نظــر زخم زنان می لرزد کیست آن مرد کمان دار که این سوی رباب با تماشای همین تیــر و کـمان می لرزد
: امتیاز
|
زبانحال اهل بیت در ورود به کربلا
گـلـهـای اهل بیت به گـلـزار می رسـند مـوعـودیـان به موعد دیـدار می رسند اینجا زمان وصل چه نزدیک حس شود دلــدادگــان وصل به دلــدار می رسند این حاجیان که نیمه شب از کعبه آمدند آخر همه به کـوچه و بـازار می رسند این کاروان به قـافـلـه سـالاریِ حسین دارنــد با امـیـر و عـلـمـدار می رسنـد گاهی دم از شریعه و گـودال می زنند گاهی به تلّ خـاکی و هموار می رسند ناگــاه با بـرادر خود گـفت خـواهری: این نخـل ها به دیـدۀ من تـار می رسند این باغ هـای کـوفه چـرا نـیـزه داده اند این میوه ها چه زود سـرِ بار می رسند یک دختـر جـلیـلـه به بابا خطاب کرد: این نامه ها که از در و دیوار می رسند آن هیجــده هــزار نفـر که نــوشته اند: آقا بیــا، کجـا به تو ای یـار می رسند یک مادری به نغمه لالایی اش سـرود حتـمـاً به داد کـودک گهـوار می رسند ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست این خارها به پای من انگار می رسند حالا حسین یک یکـشان را جواب داد: اینجا به هم حقایق و اسـرار می رسند اینجا زمین قـاضریه، دشت کـربلاست جایی که تیـرهای هـدف دار می رسند اینجـا به غـیر نـیـزه تعـارف نمی کنند از شام و کـوفه لشگر جرار می رسند سر نیـزه ها به پیکر من بوسه می زنند شمشیــرهای تـشـنـه و قـدار می رسند ذبـح عـظیـم پیش تماشـای زینب است شمر و سنان به قهقهه این بار می رسند حلــق عـلـی و قلب من و سیـنـۀ یـتـیم این نقطه ها به حرمله انگار می رسند اینجــا تــرحــمی به یـتـیـمان نمی شود زیــور فــروش های تـبه کار می رسند سرهایتــان به سنگ، هـمه آشنــا شـود بس هدیه ها که از در و دیوار می رسند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
سایه ات تا روز محشر بر سر من مستدام بهـجـة قـلـبـی عـلـیک دائـما منـی السلام قرصِ قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم تکیه گاه شانه های خـسته ام در هر مـقام پا به پایت آمدم یک عمـر همـدل همنفس پـا به پـایت آمدم هر جاکه رفتی گـام گام با تو این پنجاه سال احساس عزّت داشتم با تو در محـمل نشستم در کمـال احترام با تو تا اینجا رسیدم بی غـم و بی دردسر با تو میگویند از امنیتِ من خاص و عام اسم اینجا را که گفتی سینه ام آتش گرفت شعله ور شد خاطرم از غصه های ناتمام نخل می بینم؟! و یا اینکه سپــاه آورده اند سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟ با تو دارم سایۀ سر با ابـالفضلت رکاب بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام با تو دور خیـمـۀ اهل حرم آرامش است بی تو وای از آتش افـتـاده بر جان خیـام با تو هر صبح آفتاب اول سلامـم میکند بی تو زینب میرود با درد و غم بازار شام با علی اکبر عـصای دست پیـری داشتم بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام با تو حتی ذرّه ای از حرمت من نشکـند بی تو ما را می برند اشـرار تا بزم حرام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
رنگ ها رنگ خـزان است بیا برگردیم این سفــر بار گــران است بیا برگـردیم صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود خواهـرت دل نگــران است بیا برگردیم چشم شوری به علـی اکبرتان خیره شده قصۀ مــرگ جــوان است بـیـا برگردیم صحـبـت از دیــدۀ دریــایی عبــاس شده تیــرها بین کـمــان است بیا برگــردیــم دشمنت خیره شده بر خَـم انگشتری ات خنجرش نقــره نشـان است بیا برگردیم خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده رنگ این خاک همان است بیا برگردیم یک طرف این همه زن درطرف دیگرجنگ لشگــری چشم چـران است بیا برگردیم
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا
قـدری به سیـنه آه بـرایم بـیـاوریـد پـیـراهـن سـیـاه بـرایــم بـیـاوریــد اخــبـار بـیـن راه بــرایم بــیاوریـد تـربت ز قــتـلگـاه بـرایـم بیاوریـد دارد حسین می رود انگار کربــلا دارد دل رسول خدا می شود مذاب می ریزد اشک روضه ز چشم ابوتراب شد نوحه های فاطمه هم نالۀ رباب کودک چقدر می خورد از نهر آب، آب دارد عجـیب قصۀ غـمبار، کـربلا این نالۀ دمادم زهـرای اطهر است زینب بدان که کرب و بلا پر ز لشگر است تا چند روز بعد، حسینِ تو بی سر است آنروز روز غارت خلخال و معجر است بدتر ز روضۀ در و دیوار، کربلا گریان توست مادر تو ای حسین من بر نیزه می رود سر تو ای حسین من گردد اسیر خواهر تو ای حسین من گردد یتیم دخـتـر تو ای حسین من تا شام و کوفه همره اغیار، کربلا عباس من، تو دور و بر کاروان بمان هـمراه زینب و کمک بانوان بمـان پشت وپناه لشگر و پیر و جوان بمان پیش حسین من به تـمام توان بمان بی تو نداشت سید و سالار، کربلا این قافله به سوی شهادت روانه است شب نامه های مردم کوفه بهانه است از غربت حسین هزاران نشانه است در انتظار زینب من تازیـانه است زینب کجا و کوچه و بازار، کربلا انگــار بــوی پیرهنـی را شنیده اند اینها حدیث بی کـفـنـی را شنیده انـد این سمّ اسب ها بـدنـی را شنـیده اند این نیزه ها لب و دهنی را شنیده اند رفت از مدینه تیزیِ مسمار، کربلا مادر هنوز پهـلوی من درد می کند این زخمهای بازوی من درد می کند جای کبـودیِ روی من درد می کند خوردم زمین و زانوی من درد می کند وای از حدیث سیلی خونبار، کربلا روزی که وقت آمدنِ لـشـگـرم رسد ایــام دادخــواهـیِ از داورم رســد مهــدیِ من به داد دل مضطرم رسد هم انتـقـام غنچـه گل پـرپـرم رسد پس مرگ بر منافق و کـفار، کربلا
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست؟ اين سرزمين غمزده در چشمم آشناسـت اين سرزمین که بوی نی و نیزه میدهد ایـن سـرزمیــن تـشـنـۀ آبـستـن بــلاست دستي كشيد بر سر و بر يال اسـب خود آهسته زيرلب به خودش گفت: كربلاست تـوفـان وزيـد از وسـط دشــت، ناگـهـان افتاد پرده، ديـد سرش روی نيـزههاست زخمی تر از مسیح در آن روشنای خون بـر روی نيزه ديد سر از پيكرش جداست توفـان وزيـد، قـافـله را بُـرد بـا خـودش شمشير بود و حنجره و ديد در«منا» ست بـاران تـيــر بود كه ميآمـــد از كـمــان بردوش باد ديـد كه پيـراهـنش رهاسـت افـتـاد پــرده، ديــد به تــاراج آمـده سـت مردی كه فكرغارت انگشتـر و عباسـت بـرگـشـت اسـب از لـب گـودال قـتـلگـاه افتاد پـرده، ديـد كه در آسمان عـزاسـت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا باحضرت زینب در ورود به کربلا
زینبـا! روز جدایی، نرسیده است، هنـوز جای اشک ازمژه ات، خون نچکیده است، هنوز آن قَدَرمویه مکن، آه مکش، اشک مریز روز فریاد و فغانت، نرسیده است،هنوز گرچه از پیر وجوان، یاورو یاراست، تورا کس زیاران تودر خون، نتپیده است،هنوز مـویت از محنت بسیـار، نگردیده سپـیـد قدت از بار مصیبت، نخمیده است،هنوز قــد عــبّـاس رشـیـد تــو نـیــفـتـاده ز پــا تیغ اشرار، دو دستش، نبریده است،هنوز قـاسمـت زیـر سـم اسب، نگـشـتـه پامـال اکبرت شهد شهادت، نچشیده است، هنوز نجمه ازداغ پسر،موی نکرده است، پریش «امّ لیلا» غـم فرزند، نـدیده است، هنوز «العطش العطش» ازتشنه لبی دراین دشت ازعزیزان حسین، کس نشنیده است،هنوز اصغـر آن غنچۀ نشکـفته پَرِ، گلشن جان حنجرش با سر پیکان، ندریده است،هنوز نشـده قطع امیـد از مَنَت، این قـدر منـال تیغ برروی حسین، کس نکشیده است،هنوز خـیـمه گـاهت نـشده طعـمـۀ آتـش ز جـفـا بهرغارت به حرم کس ندویده اسـت،هنوز روی اطـفـال نگردیـده ز سـیـلی، نـیــلی کودکی در بُن خاری، نخزیده است،هنوز تنـی از کعب نـی خـصم، نگردیده کبـود خاری اندر کف پایی، نخلیده است،هنوز میرسد دست به دامان حسینت،«رنجی»! از بدن طایــر جانت، نپریده است، هنوز
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
مـا در این وادی قبول ابتلا خواهیم کـرد کربلا را عالَم « قالوا بلی» خواهیم کرد وادی لَم یَزرَعی را از صفای جوی خون گلشن شاداب وپر ذوق و صفا خواهیم کرد بر سـرعهدیم و پیمـانِ الستِ خویـشتـن موبه مو آن عهدو پیمان را وفا خواهیم کرد نقدجان در کف خریداریم بر کالای غم ما درین بـازار، سودا با خدا خواهیم کرد ما زیُمن خون هفـتاد و دو قـربانیّ دیـن این منای عشق رارشک منا خواهیم کرد از جلای خون شـفاف گلـوی خـویشتن طـف را آئـیـنـۀ باطـن نـمـا خواهـیم کرد کی سر ذلت فرود آریم در پـیش کسی سرفرازان سر فراز نیزه ها خواهیم کرد نـوح طوفـان بلایـم، ناخـدایـی زخم دار جان به کـشتیّ نجات خود فدا خواهیم کرد کاخ نوبنیاد قرآن را که ویران کرده اند ما بـه خون خویشتن ازنو بنا خواهیم کرد کشته میگردم که قرآن وشریعت زنده باد مرگ را با زندگی بیع وشرا خواهیم کرد آن چنان شیرازه ای با رشته جانها زده تا ابـد ایـمـن ز آسیب و بـلا خـواهیم کرد کـو سلیمـان؟ تـا تمـاشای سلـیمانی کنـد دیو را انگشت وانگشتر عطا خواهیم کرد ناز بالش درخور شان سرشوریده نیست بالش از خاکستر مطبخ سرا خواهیم کرد خیمه ای که تارو پودش هست ازگیسوی حور طعمه غارت،به دست شعله هاخوهیم کرد با هزاران سرفرازی، سرفراز از نیزه ها رو به سوی بـارگاه کـبـریـا خواهـیم کرد بـا سـر ببریده در کاخ یزیـد مـی گسار یادی ازیحیی و آن طشت طلا خواهیم کرد دست پاک ما نگیرد، دست ناپاکان به دست ما حساب پاک و ناپاکان، سوا خواهیم کرد از جـفـای آشـنـای بـدتـراز بیگـانـگـان آشـنـایی بـا هـمـه بـی آشـنـا خواهیـم کرد چرخ اگرامروز برکامم نگردد باک نیست باش تا فردا که گردون زیرپا خواهیم کرد سلطـنت بر مـردم دنـیـا نـدارد ارزشی حکمــرانی بر قلوب ماسواخواهیـــم کرد ما زدنـیای شما و هرچه باشـد اندر آن اخـتـیــار یک کفـن از بوریا خواهیم کرد حالیا با ترک تـاج و تخت و ملک مستعار شهریاران را در این درگه، گدا خواهیم کرد
: امتیاز
|